زندگی با کودکان

تجربیات زندگی والدین و مربیان با فرزندان و مطالب تربیتی
مشخصات بلاگ

در این وبلاگ تجربیات شخصی والدین و مربیان به اشتراک گذاشته می شود.
این وبلاگ فضای همدلی و یادگیری است و در آن از بحث و مجادله پرهیز می شود.

بایگانی
آخرین مطالب
چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ب.ظ

شوخی بگیر مامان جون!

پسر بچه دستش خورد به بطری شیر. هر چی شیر توش بود ریخت کف آشپزخونه. هم شیر تموم شد و هم  کف آشپزخونه ...! با نگاه وحشت زده خیره شده به کف آشپزخونه. ترسناک ترین چیزی که انتظارش رو می کشید چهره ی مضطرب و عصبانی مامان بود. وقتی بیاد و ببینه چه اتفاق وحشتناکی افتاده قیافه ش چه طوری می شه؟

ضربان قلبش بالا رفته بود، بدنش کرخ شده بد و نمی تونست حرکتی بکنه. حتی نمی تونست فکر کنه چطور می تونم خرابی ای که به بار آوردم رو جمعش کنم.

صدای پای مامان داره می آد.... وقتی ببینه چی می گه؟ چکار می کنه؟  ...

مامان که با صدای افتادن بطری شیر و صدای جیغ پسر بچه به سمت آشپزخونه دویده بود، بطری شیری رو دید که هنوز شیر ازش داره میریزه ...  باز این بچه خرابکاری کرد، ببینم تو نمی تونی یه بارم که شده یه کاری رو درست انجام بدی؟ وااااااااااااای (صدای جیغ ممتد) بازم شیرو ریختی؟ اونم شیری که پر پر بود؟ بابات میره زحمت می کشه پول در میاره که تو اینجوری دور بریزی؟  برو برو بیرون تا اینجا بیشتر کثیف نشده ....

اما انتخاب مامان قصه ی ما چی می تونه باشه؟

ای وای شیر ریخت؟
خودت چطوری؟ طوریت نشده؟ بغلش می کنه و به خودش می چسبوندش.  جوری که پسر گرمای آغوشش رو حس می کنه. چی شد؟ ترسیدی؟ نگران نباش پیش میاد. بیا با هم جمعش کنیم.

یه پارجه دستش می گیره و تی رو می ده به پسر تا با هم کف آشپزخونه رو تمیز کنن. پسر بچه که عاشق تی کاریه کف آشپزخونه رو با کمک مامان تمیز تمیز می کنه.

مامان می گه خب حالا که شیر ریخته چی می خوری جاش؟ یه بطری آّب پرتقال برمی داره و توی دو تا لیوان می ریزه. کنار هم می شینن و تا ته لیوان سر می کشن.

مامان شروع می کنه از این می گه که اون هم توی بچگی اش یا حتی بزرگیاش براش پیش اومده. و یکی از اون خاطرات رو تعریف می کنه.

بعد می پرسه، تو چی شد که بطری شیر رو انداختی؟

پسر بچه که حالا از همه ی اون احساس های بد و ترس ها و نگرانی هاش خلاص شده به لحظه ای فکر می کنه که اومده بود لیوان رو از روی میز برداره و دستش خورده بود به بطری شیر و ... و ماجرا رو برای مامان تعریف می کنه.

حالا مامان و پسر بچه به لحظه ی این اشتباه می خندن... بعد مامان می پرسه... دفعه ی بعد چکار می تونی بکنی که این اتفاق نیافته؟

و با هم فکر می کنن...

  • می تونم اوممممممممم...می تونم به تو بگم بیای برام بریزی.
  • اگه من نباشم چی؟
  • صبر می کنم تو بیای.
  • اگه بگم نمی تونم بیام و خودت بریز چی؟
  • می تونم شیر رو بذارم عقب تر و لیوان رو بردارم....
  • آآآآآآآره .... یا اینکه به آقای بطری بگی لطفا شما مواظب خودت باش تا نیافتی ...

 و با هم می خندند و راه های خنده دار پیدا می کنن.

  • نه مثل آقای گاو می بندمش به شیر آّب که مثلا درخته می گم صب کن الان می آم ازت شیر می گیرم. جایی نریا...

مادر بغلش می کنه و پسر به لب های خندون مادر و نگاه مهربونش خیره میشه....

ممنونم که به من خندیدی مامان، ممنونم که خرابکاری منو جدی نگرفتی ....

دفعه ی بعد، پسر بچه بطری شیر رو از یخچال بر می داره و یه جای مطمئن روی میز می گذاره، از کابینت بالا می ره تا لیوان رو از کمد بالایی بر داره ، پایین می آد و با اطمینان شیر رو از بطری داخل لیوان می ریزه. لیوان رو سر می کشه و بطری رو می گذاره توی یخچال. به کف آشپزخونه خیره می شه. کف آشپزخونه تمیز تمیزه....

 

نظرات  (۳)

عالی بود،
ایکاش بتونیم در لحظه عخودمون رو کنترل کنیم و اینگونه رفتار کنیمـ

بله. ای کاش....

اما چطور می تونیم خودمون رو در لحظه کنترل کنیم. قطعا تمرین می خواد. در کنارش می تونیم ببینیم چه هزینه دستاوردهایی داره برخوردهای ما. حتی می تونیم این کارو بعد از واکنش هامون انجام بدیم. مثلا اگه سرزنش کنیم چه هزینه هایی خواهد داشت، یا اگر  دعوا و داد و بیداد راه بیاندازیم و ....

بعد می تونیم انتخاب کنیم که دفعه ی بعد چطور باشیم .

عااالی بود، چقدر خوبه ادم یه همچین مامانی باشه، حضور رو چقدر پر رنگ میدیدم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی